سفارش تبلیغ
صبا ویژن

409آنلاین
آسیه جون عزیزم تولدت مبارک.
راستش در غیاب مسنجر و اوو و فیس بوک اینجا تنها گزینه در دستسرس بود که میتونستم بهت تبریک بگم (همینشم برای یه دانشجوی خوابگاهی که فاقد لب تاب شخصیه زیاده)
آسیه جونی ،یه موضوعی هست که باید بهش افتخار کنی و اون اینکه تولدت مقارن شده با یه مناسبت بسیار باشکوه و اون چیزی نیست جز روز تربیت بدنی و ورزش،قصد نداری بهم تبریک بگی؟
و باز هم یه تبریک دیگه به آسیه و البته مصطفی: سالگرد ازدواجتون رو میگم،یادته پارسال این موقع داشتی چی کار میکردی؟ من که از زور کار و استرس داشتم می مردم(البته فکر کنم کمترین میزان استرس مال من بود اگه مهدی و محمد رو حساب نکنیم)
به هر حال اینکه ما کلاس آموخته رو دودر کردیم و اومدیم و بسی به ما خوش گذشت و البته به دوستان که بعد از بازگشت ما شیرینی هایش را نوش جان کردند.
نمی دونم چرا آخر شد اما یه تبریک دیگه مونده:
تولد امام رضا رو هم تبریک میگم،امسال خودمون خواستیم که مشهد نریم اما انگار باید می رفتیم دلم بدجور هوای مشهدو کرده.

پی نوشت : این پست رو میخواستم دیشب بذارم، اما از اونجایی که وایرلس خوابگاه شل کن سفت کن در میاره موفق نشدم.


[ دوشنبه 89/7/26 ] [ 1:29 عصر ] [ عالیه ]

(این پست فقط به این خاطر نوشته میشه که وظیفه ی خطیر آنلاین بودنم رو انجام داده باشم)
اول:
یه سؤال: میشه بگید چرا یه سخنرانی که محبوبه و همه دوستش دارن باید سر جلسه ی سخنرانیش بیشتر از یکساعت تاخیر داشته باشه؟
تبصره:در این مورد بنده مخلص دکتر فرهنگم که سر ساعت شروع و تموم میکنه،بدون استثنا.
دوم:
زمین چمن دانشگاهمون امروز خوشگیل موشگیل شده بود،آخه جشن تقدیر از فرزندان ممتاز کارکنان بود؟!؟!
سوم:
در یک اقدام کاملا جالب،بر و بچ روزانه فردا از ساعت 10 صبح تا 5 بعد از ظهر با استاد معماری کلاس دارن.(البته ما هم با یه تغییر کوچیک 6 ساعت رو در خدمت استاد هستیم)
یادی از اتاق 409(برای ادای دین)
جاتون خالی دیشب داشتیم شیرینی نوش جان می کردیم،یاد پارسال افتادیم که اعلیحضرت موقع خوردن یک عدد شیرینی تزیین شده با پرتقال،متوجه میشن چند عدد هسته البالو در دهان مبارکشان موجود میباشد و یک ساعت در حال تفکر بودن که این هسته ها از کجا پیدا شده،که بنده و سیما خدمتشان عارض شدیم که این هسته ها در دهان مبارک سمانه خیس خورده بود و تصادفا(تاکید می کنم کاملا تصادفی)با خامه ی شیرینی اعلیحضرت مخلوط شده بود.
خبر فوری:مطلع شدیم همین الان شیری که روی گاز گذاشته بودیم،سر رفت.
راستی مثل اینکه بخش نظرات وبلاگم قات زده،دنبالش هستم که درستش کنم،ممنون که سر می زنید


[ دوشنبه 89/7/19 ] [ 8:27 عصر ] [ عالیه ]

راستش یه کاری کردم که دور از جون شما مثل خری که توی گل گیر می کنه، توش گیر کردم و نه از دست خودم کاری بر میاد و نه اطرافیانم، تنها چیزی که میتونه کمک کنه گذر زمانه که امیدوارم زود عمل کنه.

راستش چون هیچ کاری ازم نمیاد تصمیم گرفتم بزنم به تریپ بی خیالی،اینه که از همین الان نه تنها ناراحت و عصبانی نیستم بلکه کاملا بی خیال هستم، اگه بخوام اغراق کنم شاید یه کمم خوشحالم.یه جورایی در این مورد فکرمی کنم بالاخره من خواهر کوچیکه ی آسیه ام دیگه.

 


[ دوشنبه 89/7/5 ] [ 8:2 عصر ] [ عالیه ]
.: Weblog Themes By Pichak :.